لیلای من مجنون
از آن قول هایی که در روضه ها به تو داده بودم یک سال گذشت؟
از آن تمنا ها هم سالی گذشته؟
از آن عذر خواهی ها
از آن تعهد ها
از آن تغییر ها
از همۀ آنها سالی گذشت
در این یک سال آن گونه بوده ام که الان باید من سر افکنده بدنبال تو بیایم و تو مرا نپذیری نه اینکه همچنان توفیق اشک و روضۀ و سوز به من عنایت کنی و من همچنان قدر ندانم.
جدّاً که تو کریمی و خدا خوب میدانست که چه کسی را کشتی نجات قرار دهد.
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که برده ای به نگاهی
من بی وفا
من بد قول
من نمک نشناس
من نادون و جاهل
اما تو چی؟
مگه فقط رفیق با وفا ها و خوش قول ها و نمک شناسهایی؟
اصلا تا من و امثال من با تو رفاقت نکنیم، کی قرار حرمت نون و نمک بشناسیم و با وفا بشیم و اصلاح بشیم.
من دو کلمه میدونم،
اول اینکه با تمام بدیهام به عشقمون پایبند بودم و هرز نرفتم.
دوم اینکه مطمئنم اگر تو دستم رو نگیری سقوط میکنم.
سقوط مرگ بار برای من سقوط از اون دو چشمِ گیرایِ توست.
اگر خودت کمک نکنی، هدر میشم،خراب میشم، حتی هرز میرم.
دست من گیر که این دست همان است که من سالها از غم هجران تو بر سر زده ام