محمد جواد قسوری

اینجا نمودگاه تفکر مَنَست با صدای بلند و خط درشت فکر میکنم تا با شما همراه باشم.

اینجا نمودگاه تفکر مَنَست با صدای بلند و خط درشت فکر میکنم تا با شما همراه باشم.

با دقت زندگی کنیم.
هر طور که درست میدانیم، اما در بارۀ زندگیمان و چگونگی گذران عمر فکر کنیم و تصمیم بگیریم.
بی دقت گذراندنش مسلماً کار غلطیست.
یکبار برای همیشه چهار چوب های خودمان را پی ریزی کنیم.

زندگی کنیم، نه فقط زنده بمانیم.

محمد جواد قسوری

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب

هماهنگی جلسه مشاوره

سلام
لطفا جهت پیشنهاد و هماهنگی برای جلسات مشاوره
به این شماره در واتساپ پیام بدهید.
(09194470545)
ارادتمندم؛ قسوری

برنامه ای برای تعطیلات 4 روزه

داشتم فکر میکردم که تعطیلات خود را چگونه بگذرانم قبل از این که تعطیلاتم مرا بگذرانند.

به این نتیجه رسیدم که بهترین گزینه اینه که اکثر وقتم رو بذارم روی دیدن افرادی که خیلی وقته میخوام ببینمشون

مثل خیلی از فامیل که خیلی از نزدیکان

از اونجا که منفعت گرایی تمام ابعاد زندگیمون رو در بر گرفته و کمتر منافع این دید و بازدید ها رو درک میکنیم نا خود آگاه روابط داره به قهقرا میره

و با این مساله خیلی مشکل دارم که ان شاء الله در فرصت مناسب راجع به اون صحبت میکنم.

 

اما بین کسانی که داشتم فکر میکردم که یه سر بهشون بزنم و ببینمشون هرچند برام سخت باشه

رسیدم به کسی که خیلی وقته براش زمان نذاشتم، ببینم چطوره چطور میگذرونه؟ مشکلاتش چیه دغدغه هاش کجاست

اون هم خودمم

میخوام یه زمان بذارم و حسابی با خودم خلوت کنم

ببینم کدوم طرفی دارم میرم

ببینم چقدر با ارزشهام، ادعاهام، شعارهام، اولویت هام فاصله گرفتم

ببینمچقدر دغدغه هام پایین اومدن یا بالا رفتن؟

ببینم سازوکارهای عملی ام برای گذران زندگی از ابعاد مختلف چیه؟

از همه مهتر ببینیم الان مهمترین سوالات اساسی زندگیم چیه؟

من میخوام برای صله رحم هم که شده یه رحمی به خودم بکنم و یه سر به خودم بزنم.

چند وقتی میشه که مجددا به خودم نگاه ننداخته ام، نکنه فکر میکنم که خودم رو میشناسم اما چیزی فراتر از خود فریبی نیست!!!

چند وقتی میشه که دلم برام تنگ شده، میرم یه سر به خودم میزنم دلم وا شه.

 


#انتظار یا علّافی؟!

آدم شکمباره ای نیست
ولی خب از  طهر کم کم به فکر افطارش بود.
حریص و طماع نبود ولی #منتظر بود.
وقتی سعی و تلاشش برای تدارک دیدن یک افطاری خوب و سالم و مقوی رو دیدم
گفتم چیکار میکنی؟ هنوز که اذان نگفته!
گفت #منتظرم اذان بگه.

یه لحظه از خودم و
#انتظارم و
صاحب الزمانم و
ادعاهای پر تمتراقم
#شرمنده شدم.


انگار به کلی فراموش کردم که قراره انتظار، افضل اعمال باشه
تکرار میکنم افضل اعمال
یعنی انتظار در شیعه خودش یک عملـِــه نه ترک عمل.

آن سفَر کرده که صد قافله دل همرَه اوست
هر کجا هست خدایا بسلامت دارش.

خود کم بینی

لابد شما هم مثل من توی زندگیتون به آدمهای خود باخته و خود کم بین برخوردید

شاخصه اصلی این آدمها اینکه خودشان را بی هیچ دلیل موجه و منطقی ای کمتر از آن چیزی که هستند و لیاقتش را دارند، می بینند خودشان را بازنده تصور می‌کنند قبل از شروع مسابقه 

کاری به ریشه فکری این بیماری و نحوه درمان ندارم که من اصلا در این زمینه تخصصی ندارم ولکن اینجا از اون بُعد می خواهم صحبت کنم ارتباط ما با این آدم ها باید چگونه باشد

اینطور افراد خودشان را و هر چیزی که مربوط و نزدیک به خودشون باشه رو کم و بی ارزش میدانند

و نکته دردناک ماجرا اینجاست که هر کسی را هم که از خودشون باشه هر کسی که با آنها صمیمی باشه با هم یکی باشند آنها هم محکومند در نظر اینا به کم بودن بد بودن و ضعیف بودن

برای همین به نظر من درست اونه که با این افراد فاصله خودمان را حفظ کنیم حرف من قطع ارتباط نیست بلکه مدیریت رابطه با این افراده.

 هرچی به این افراد نزدیک تر باشیم این افراد ما را بازنده تر و کم تر می دانند و همین طور بازنده و ضعیف به دیگران معرفی می کنند.

پس با حفظ فاصله با این افراد ارتباط برقرار کنید و توقعهای خودتون رو اصلاح کنید.

با من موافقید؟

از این تجربه ها داشتید؟

تفکر بوسیلۀ کلمات

یکی از روحانیون بنام آقای محمدرضا جوان آراسته هست که بهترین تکنیک برای فکر کردن و کارا ترین روشی که فکرش رو راه می اندازه پیاده رویه.

هر وقت به مشکلی میخوره و باید فکر کنه به پیاده روی رو میاره، اصلا جز این راهی برای راه افتادن و فوران کردن گدازه های فکری اش هنوز پیدا نکرده و انصافا با این سیستم فکر کردن به نتایجج و خلاقیت های فوق العاده ای در زمینه ارتباطات و تدریس میرسد که توضیحش بماند برای بعد.

برخی دیگر بهترین موقعیت برای تفکر را هنگام استحمام درک کرده اند.

برخی دیگر هم چیزی به اندازۀ خوردن فکرشان را ب حرکت در نمیاورد.

چقدر خوبه که این دوستان به این میزان از خودشناسی رسیده اند

کاری ندارم که کدام یکی از این ها خوب است یا بد

یا اصلا در اینجحا خوب و بد معنا دارد یا نه و و و

من هم که کمی روی خودم ترکز کردم دیدم جز روی کاغذ و تا حدودی روی فایل وُرد فکر کردنم تمرکز و خروجی چندانی ندارد.

نمیدونم شاید از همین رو باشه که این پیشنهاد آقای شعبانعلی خیلی به جانم چسبید.

کلا واژه ها، و نوشته ها خیلی روی فکرم و تمرکزم اثر میذاره.

 

البته برداشتی دیگر از این پیشنهاد هست و آن اینکه بارها و بارها به آن اشاره شده، و آن این که فکر ما با واژه های ما، و همچنین عمق و قدرت تفکر ما با دایرۀ واژگان ما رابطۀ مستقیم دارند. برای همین شما حتی رمانهای سخیف بخونید از اونجایی که درگیر واژ ها میشید از کسی که همو رمانها را هم نخونده دو هیچ جلویید.

 و دیگر اینکه هر چه بیشتر سعی کنی توضیح بدی بیشتر خودت را باسوالهایی ماهُوی درگیر کردی و سوال هم که اکسیر اعظمیست برای فکر کردن ( که البته بعدا باید مفصل در این باره صحبت کنم ) .

پس پیشنهاد میکنم اینجا را بخوانید.

 

 

انفاق در شرایط سخت

روایت شده :

حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُوسَى بْنِ أَبِی الْحَسَنِ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ:

 

 ظَهَرَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ قَحْطٌ شَدِیدٌ سِنِینَ مُتَوَاتِرَةً وَ کَانَ عِنْدَ امْرَأَةٍ لُقْمَةٌ مِنْ خُبْزٍ فَوَضَعَتْهَا فِی فِیهَا لِتَأْکُلَ فَنَادَى السَّائِلُ یَا أَمَةَ اللَّهِ الْجُوعُ فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ أَتَصَدَّقُ فِی مِثْلِ هَذَا الزَّمَانِ فَأَخْرَجَتْهَا مِنْ فِیهَا فَدَفَعَتْهَا إِلَى السَّائِلِ وَ کَانَ لَهَا وَلَدٌ صَغِیرٌ یَحْطِبُ فِی الصَّحْرَاءِ فَجَاءَ الذِّئْبُ فَاحْتَمَلَهُ فَوَقَعَتِ الصَّیْحَةُ فَعَدَتِ الْأُمُّ فِی أَثَرِ الذِّئْبِ فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى جَبْرَئِیلَ ع فَأَخْرَجَ الْغُلَامَ مِنْ فَمِ الذِّئْبِ فَدَفَعَهُ إِلَى أُمِّهِ فَقَالَ لَهَا جَبْرَئِیلُ ع یَا أَمَةَ اللَّهِ أَ رَضِیتِ  لُقْمَةً بِلُقْمَةٍ.

 

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام میفرمایند: در میان بنی اسرائیل چند سال پیاپی قحطی شدیدی پدید آمد. لقمه نانی در نزد زنی بود که آن را به دهان گذاشت. ناگهان فقیری او را صدا زد و گفت :گرسنه ام. زن گفت که در مثل این زمان قحطی، صدقه بدهم. و لقمه را از دهانش در آورد و به فقیر داد. این زن پسر خرسالی داشت که در صحرا به دنبال هیزم بود. گرگی آمد و بچه را ربود و به دندان گرفت و با خود برد . ناگهان سر و صدایی به پا شد و مادر به دنبال گرگ دوید. در این هنگام خداوند جبرئیل را فرستاد. او بچه را از دهان گرگ خارج کرد و به مادر داد. و به او گفت که: ای کنیز خدا آیا راضی شدی؟ یک لقمه در ازاء یک لقمه.

 

(منبع : ثواب الاعمال مرحوم صدوق و وسائل الشیعه مرحوم شیخ حر عاملی)

 

اما برداشت از این روایت:

شاید تطبیق چنین روایتی برای زمان ما چندان سخت نباشد

با این تورم ها

با این خیانتها

با این دزدیهای کلان علنی

با این کم فروشی ها

با این گرون فروشی ها

با این بی تدبیری های بزرگان

با این کارخرابیهای اقتصادی بین المللی

ووو

در چنین اوضاع خرابی که با صفهای طولانی اولیاتی مانند شکر و گوشت و و و روبرو هستیم، اوضاعی بهتر از شبهه قحطی نداریم

ولکن بواقع آنچه که قحط است

انسان دلسوز است، قحطیِ انصاف است و

ارزش انفاق و انسان دوستی در چنین روزهایی عیان میشود

هر چوبی ادعای عود بودن را دارد، این آتش است که در این بین که صدق ادعای هر چوبی رو عیان میکنه.

مسلّم است که نزد خداوند تبارک و تعالی ارزش انفاق در این اوضاع با ارزش انفاق در زمان وفور نعمت یکسان نیست،

از این موقعیت پیش آمده نهایت استفاده رو ببریم برای خودشیرینی پیش خدا ، این موقعیت برای طی طریق مانند سوخت جت عمل میکند، از آن غافل نباشیم، هر چند میدانم که بسیار سخت است،

لطفا بار دیگر بر گردید و آن روایت منقول رو مجددا مطالعه کنید و مورد بررسی و تجزیه تحلیل قرار دهید.


بالا میرود

ایناهاش رسیدم

اینم از آسانسور

دکمه رو زدم و منتظر شدم تا آسانسور بیاد، راستی کجا میخواستم برم؟بماند...

دینگ

آسانسور رسید

در باز شد 

نگاهم با نگاه مرد میانسال جا افتاده ای گره خورد

در یک لحظه موج مهربانی و نگاه پدرانه اش مرا احاطه کرد.

گفت پسرم ما داریم میریم بالا، میایی؟یا میخوایی بمونی، یا میری پایین؟؟؟

چند لحظه مــکـــث کردم.

جداً من الان کجام؟ کجا میخوام برم؟

در هر صورت گفتم نه ممنون نمیام،

دینگ

دَر شروع کرد به بسته شدن.

ناگهان پام رو گذاشتم لای در و گفتم 

نه

ببخشید میام.

من رو هم بالا ببرید.

خیلی نرم و با آرامش از خواب بیدار شدم.

چقدر چهرۀ اون مرد برام آشنا بود و پر آرامش.

کاش بازم ببینمش.

قبر  امام حسین علیه السلام را 9 بار با خاک یکسان کردند و جمعا 17 بار سعی در تخریب داشتند اما سنّت الهی این است که حسین ع بالا برود

مشیّت الهی این است

کسی نمیتونه با خدا در بیافته

چراغی را که ایزد برفروزد            هر آنکس پف کند ریشش بسوزد

و این چراغ هدایت حداقل سالی یکبار جلوی ما روشن میشه، و میپرسه میایی با هم بریم بالا؟بریم کربلا؟ یا میخوایی درجا بزنی و یا میخوایی بری پایین؟

 

با حسینِ زهرا علیهما السلام بالا رویم.

لیلای من مجنون

از آن قول هایی که در روضه ها به تو داده بودم یک سال گذشت؟

از آن تمنا ها هم سالی گذشته؟

از آن عذر خواهی ها

از آن تعهد ها

از آن تغییر ها

از همۀ آنها سالی گذشت

در این یک سال آن گونه بوده ام که الان باید من سر افکنده بدنبال تو بیایم و تو مرا نپذیری نه اینکه همچنان توفیق اشک و روضۀ و سوز به من عنایت کنی و من همچنان قدر ندانم.

جدّاً که تو کریمی و خدا خوب میدانست که چه کسی را کشتی نجات قرار دهد.

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی      نگاه دار دلی را که برده ای به نگاهی

 

من بی وفا

من بد قول

من نمک نشناس

من نادون و جاهل

اما تو چی؟

مگه فقط رفیق با وفا ها و خوش قول ها و نمک شناسهایی؟

اصلا تا من و امثال من با تو رفاقت نکنیم، کی قرار حرمت نون و نمک بشناسیم و با وفا بشیم و اصلاح بشیم.

من دو کلمه میدونم،

اول اینکه با تمام بدیهام به عشقمون پایبند بودم و هرز نرفتم.

دوم اینکه مطمئنم اگر تو دستم رو نگیری سقوط میکنم.

سقوط مرگ بار برای من سقوط از اون دو چشمِ گیرایِ توست.

اگر خودت کمک نکنی، هدر میشم،خراب میشم، حتی هرز میرم.

دست من گیر که این دست همان است که من   سالها از غم هجران تو بر سر زده ام

محبت و عشق، ضمانت نامه ندارد

متاسفانه اطرافیان شما مخصوصا همسر شما از آن بابت که (فعلا) اطرافیان شما هستند تضمینی ندارد که تا آخر شما را دوست بدارند و علاقۀ شان کم نشود،

این را بدانید که این شمایید که عامل اصلی کم یا زیاد شدن محبت دیگران به خودتان هستید

اگر در این راستا هیچ تلاشی نکنید مسلما نتایج مطلوبی هم نخواهید داشت

تعجب میکنم از افرادی که توقع دارند همسرشان آن ها را عاشقانه دوست داشته باشد بدون اینکه کوچکترین زحمتی به خودشان بدهند و رفتار خودشان را کنترل کنند.

نقاط ضعف و پلید اخلاقتان را بشناسید و روی آن کار کنید، چیزی مهمتر از این در زندگیتان نیست.شما خواه نا خواه دارید رفتارهایی را در خودتان ریشه ای میکنید ولی آیا میدانید آنها کدام هستند؟


کوتاه اما قابل تفکر

اشتباه را حتی اگر انجام میدهی اشتباه بِدان

حتی اگر به آن معتاد شدی و عادتت شده آن عمل اشتباه، باز آن را اشتباه بِدان.

مرگ تدریجی عقل تو آنجایی آغاز میشود که سرطان توجیه

اربعین

ده ماه گذشت. . .

چیزی حدود سی صد روز از آن دیدارِ عاشقانۀ مان،که چشمم خسته و خاکی، گره خورد به چشمه ات،زلال بود و افلاکی.

ده ماه گذشت و نمیدانی که چطور  بدون تو این ده ماه را گذرانده ام.

خودم هم نمیدانم،

تصورش هم مشکل است،

در این ده ماه فقط یک امید بود که پای خسته ام را میکشید در جادۀ ویرانۀ زندگی

ده ماه گذشت و من از آن شور و اوجی که نصیبم کرده بودی، ته نشین شدم.

تو هنوز در اوجی، عشقمان هنوز پا بر جاست این منم که در این 300 روز، 300 سال پیرتر شدم، فرسوده تر شدم و خاک گرفته ام.

تو دلیل حرکت و تحرک من بودی و هستی.

من ظاهرا از فرازِ تو فرود آمدم، اما باور نکن.

من  جدایی از تو دلربا خدا.

من آن جرعۀ آبم که از دریای وصلت جدا شدم، اما هنوز خودم را دریایی میبینم و میدانم که اتصالم به تو دور نیست.

هویت خودم را دریا میبینم نه گندآبی ساکن مانده، این سکون موقتیست

چیزی نمانده

دو ماه دیگر، شست روز دیگر

دوباره دریایی میشوم

دوباره موج میزنم

دوباره طوفان بپا میکنم

دوباره خودم را همراه با سیل دیگر عشّاقت در مسیر نجف-کربلا میبینم، و در آخر خسته از تمام جدایی ها

در آغوش میگیرمت تا بتوانم یک دل سیر برایت گریه کنم و شکایت کنم و عقدۀ دل وا کنم.

برایت تنها از تنهایی بگویم و غم غربت در میان جمع.

برایت از اوج جوانی با همین ظاهر شاد، تا گلو پیرِ تو بودن بگویم

 و گریه راه سخنم را ببندد و ادامه اش را با چشم برایت بگویم، با زبانِ اشک

و دستان پر مهرت را لمس کنم که اشک از چشمانم میگیری

میبینم که سرم را مانند مادری که پس از فراغی طولانی به فرزندش رسیده لمس میکنی و من گرم میشوم، مست میشوم، دردهایم همه تسکین میگیرد.

میبینم آن روزی را که به این جرعۀ نا چیز فرصت دریا شدن میدهی و از پس بیابانها غربت، به آبادانیِ نگاهت میرسم.

نگاهی که در تمام این 300 روز در حسرتش میسوختم، میسوختم، میسوختم.

نگاهی که در آن میخوانم

گر چه مستوجب صد گونه جفایی باز آ

 

من باز آمده ام، تو هم باز آ

تو هم هر چه کردم جمله ناکرده بگیر، طاعتِ نآورده ، آورده بگیر

باور کن با تمام کاستیهایم، من به تو وفا دارم

باور کن هیچ جا، بدون تو هوای زندگی ندارم.

باور کن به هوای تو زنده ام،

مرا بی هوا رها مکن.